لطفا این مطلبو هیچ کس نخونه....
امروز خسته ام....امروز بریدم....امروز پاییزم...واقعا مثل پاییزتکلیفم با خودم روشن نیست...نمی دونم زمستون بشم یا همین طور بمونم...نمی دونم... امروز باید سکوت کنم... اما دوست دارم فریاد بزنم... بگم آدما...آهای آدما...من از شما بدم میاد...از حرفاتون...از کاراتون....از امدن ها و رفتن هاتون... امروز خیلی خسته ام...امرز بریدم...امروز... تک سرفه های خشک این گریه های خیس این غصه های بد تقدیر هرشب است راه گریز کو؟ امروز سه شنبه است...یادش بخیر یه دوره ای سه شنبه ها می رفتم انجمن...چه خوب بود...کل هفته فقط سه شنبه ها برام مهم بود اما الآن باید ... چه برزخم امروز... بهتره ننویسم...آره بهتره ننویسم... ای مرد جاده ها اندوه های من با صد هزار مرگ آغاز می شود.... پایان من کجاست؟
نوشته
شده توسط مهدی
در
سه شنبه 85 مهر 18
و ساعت 11:24 صبح
|